فرات - پایگاه اشعار مذهبی

فرات سرور آب های دنیا و آخرت است و آب دو ناودان از ناودان های بهشت در آن جاریست

فرات - پایگاه اشعار مذهبی

فرات سرور آب های دنیا و آخرت است و آب دو ناودان از ناودان های بهشت در آن جاریست

✜ حــسـن تـب دارد، در خـواب گویـد نــزن سیـلـے 【ستمــگـر】 درد دارد):˙·٠•●♥

آخرین مطالب

۱۰ مطلب با موضوع «امام حسین ( ع ) :: حضرت علی اکبروقاسم» ثبت شده است

دنبال صدای دلبرم افتادم
با سر به کنار اکبرم افتادم
تاپهلوی نیزه خورده اش رادیدم
یک لحظه به یاد مادرم افتادم


  • جواد نصیر

سیزده ساله بود

نسبتش با علی را می شد

از فرق شکافته اش فهمید...!!

یا قاسم بن الحسن ...


  • جواد نصیر

همه دارند به پابوسی تو می آیند

طبق ِ معمول من ِ بی سر و پا جا ماندم ...



  • جواد نصیر

دیگر رقیه فهمید بابا دو بخش دارد
بخشی به روی نیزه بخشی به خاک صحرا

***
حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
می فروشم گوشوارم را اگر پیدا شود
در عوض انگشتری زیبا برایت میخرم




  • جواد نصیر

ای کاش این غزل و غمش ابتدا نداشت
جغرافیای درد زمین کربلا نداشت

این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیت ها مرا به چه رنجی که وا نداشت

فرمان رسیده بود کماندار را و بعد
تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت...

  • جواد نصیر
از حســــــن هرکس که در دل کینـــــــه داشـــــــت
ضـــربه‌ای بر جســـــــم قاســــــــــم می‌گذاشــــــت

قاتـــل او مـــیــکــــند ایـــــــــن زمــــــزمــــــــــه
مـــیـکـــــــشم او را بــــه یـــــــــــاد فاطــمــــــــه

  • جواد نصیر
صدای تیز کردن شمشیرها گوش شهر را پرکرده
امروز بازار آهنگران بسیار پررونق بود
شمشیرها تیز می شدند برای جنگ با دردانه ی هستی ...


  • جواد نصیر

آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود
نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود

پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل
گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود

هر کجا پای نهد بوی خوشش می ماند
عطر جا مانده از او یک تنه یک قمصر بود

  • جواد نصیر
چو قاسم عمو را ببالین بدید / برویش نظر کرد و آهى کشید
بگفتا عموجان فداى رهت / کنم جان بقربانى مقدمت
مرا آنچه بُد آرزو یافتم / چه گویم که سوى که بشتافتم
بگفت این و آندم همى جان سپرد /بجانان همه راز دل گفت و مرد
ز درگاه دارنده نشأتین / ندائى که صبرا لک یا حسین (علیه السلام)
میان دو کشته امام امم / نشسته همى بود با درد و غم
یکى کشته قاسم نا امید / یکى نعش اکبر جوان رشید


  • جواد نصیر

هر کس ز پدر کینه به دل داشت تو را زد
یک پیر لعین نیزه نداشت با عصا زد
آنقدر زد آخر که عصا شد دو سه تکه
راضی نشد و بر دهنت با کف پا زد...


***************

از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت
نیزه ای پرتاب کرد و زخم بر جسمم گذاشت

تیر باران شد پدر من سنگ باران ای عمو
وای از سنگینی نعل سواران ای عمو

مادرم را گو ببیند قاسمش رعنا شده
سیزده ساله یتیمش هم قد سقا شده

بند بند پیکر من ای عمو از هم گسست
مفصلم از هم جدا شد استخوان هایم شکست

عده ای با نیزه و یک عده با تیرم زدند
دوره ام کردند و راحت تیغ و شمشیرم زدند

می شنیدم یک نفر فریاد زد در همهمه :
می زنم ضربه به پهلویش ز بغض فاطمه
  • جواد نصیر