فرات - پایگاه اشعار مذهبی

فرات سرور آب های دنیا و آخرت است و آب دو ناودان از ناودان های بهشت در آن جاریست

فرات - پایگاه اشعار مذهبی

فرات سرور آب های دنیا و آخرت است و آب دو ناودان از ناودان های بهشت در آن جاریست

✜ حــسـن تـب دارد، در خـواب گویـد نــزن سیـلـے 【ستمــگـر】 درد دارد):˙·٠•●♥

آخرین مطالب

۶۵ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

 گاهی اگربا ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی

گاهی اگر در چاه ،مانند پدر،آه
اندوه مادر راحکایت کرده باشی

گاهی اگر زیردرختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی

  • جواد نصیر

تویی که شهره شهری به عشق ورزیدن

تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن

بگو برای من از خاطرات خود بانو

کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن

  • جواد نصیر

امشب سری به گوشه ی ویرانه می زنی؟
گاهی دراین سکوت اسیرانه می زنی؟

ای روشنای دیده ی دلهای تیره بخت
امشب سری به خانه ی پروانه می زنی؟

یک لحظه تاغریب دلم حس می کند تو را
دستی دراین غروب غریبانه می زنی ؟

  • جواد نصیر

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد

 

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد

  • جواد نصیر

خنجر کشیده اند خدا را رضا کنند

خود را به زور در دلِ گودال جا کنند

اینجا که گود بود چرا خورده ای زمین؟

جایی دگر نبود سرت را جدا کنند؟

  • جواد نصیر

چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را؟!
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را؟!

شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی
ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را

منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد
وگرنه که تو می دهی جواب هر سلام را

  • جواد نصیر

آقا به جان عمۀ غم دیده ات بیا
شایسته نیست این همه دوریِّ بین ما

اشک محرمی من و سوز آهِ تو
از جنس کربلا شده این شور و شین ما

  • جواد نصیر

این من و هجر تو و حال به هم ریخته ام
رحم کن بر من و احوال به هم ریخته ام

منم آن عاشق جامانده ی روز عرفه
سر به زیرم سر اعمال به هم ریخته ام

آرزو داشتم امسال بیایم عرفات
گریه دار از غم هر سال به هم ریخته ام

  • جواد نصیر

من نوکرم به خدمت ارباب دلخوشم
نوکر نبوده ای که بدانی چه می کشم

هر کس به عشق هیئت تو کرده خدمتی
من کفش جفت می کنم و مست و سرخوشم

در قبض و بسط روح ولی مانده ام هنوز
شرمنده تلاطم این نفس سرکشم

  • جواد نصیر

پیش چشمم تو را سر بریدند
دست‌هایم ولی بی‌رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود

گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
قفل بر دست و دندان من بود
لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد
بی‌تو آن خیمه زندان من بود

  • جواد نصیر