دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود
گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
لحظهای تب امانم نمیداد
بیتو آن خیمه زندان من بود
- ۰ نظر
- ۱۵ آذر ۹۱ ، ۲۱:۴۵
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود
گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
لحظهای تب امانم نمیداد
بیتو آن خیمه زندان من بود
من را برای نوکری ات انتخاب کن
هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم
اما مرا ز گریه کنانت حساب کن
امشب بیا به خاطر زهرا ثواب کن
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست
شبها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
"خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی
دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری
برگشته ای؛ این را خودت باور نداری
زل زده از روی تل خواهر به خیلی چیزها
گفتی ابن الحیدرم آخر نمی دانی مگر
می شود حبّ علی منجر به خیلی چیزها
چشم بر گهواره بر معجر به خیلی چیزها
جغرافیای درد زمین کربلا نداشت
این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیت ها مرا به چه رنجی که وا نداشت
تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت...
تب و اشک و عزا کوچه به کوچه
میان کوفه گرداندند سر را
به روی نیزه ها کوچه به کوچه
مثل شبهای شام تاریک است
کوچه پس کوچه های اینجا هم
مثل شهر مدینه باریک است
مردمانش به جای دسته ی گل
تا نمک روی زخم ما بزنند
پیش ما کف زدند و رقصیدند
ای آب فرات از کجا می آیی ؟
ناصاف ولی چه باصفا میایی
خود را نرساندی به لب خشک حسین (ع)
دیگر زچه رو به کربلا میائی ؟
کربلا نرفتن سخت است...
کربلا رفتن سخت تر !
تا نرفته ای شوق رفتن داری...
تا رفتی شوقِ مُردن !
کربلا رفته ها می دانند؛
بعد از کربلا روضه ی حسین؛
حکمِ زهر دارد برای دلِ اوراق شده زائر !
آخر اینجا؛
دیگر عبّاس نیست؛
تا آرام شوی در حریم امنش...