با سر به کنار اکبرم افتادم
تاپهلوی نیزه خورده اش رادیدم
- ۰ نظر
- ۱۶ آبان ۹۲ ، ۲۱:۵۶
سیزده ساله بود
نسبتش با علی را می شد
از فرق شکافته اش فهمید...!!
یا قاسم بن الحسن ...
همه دارند به پابوسی تو می آیند
طبق ِ معمول من ِ بی سر و پا جا ماندم ...
دیگر رقیه فهمید بابا دو بخش دارد
بخشی به روی نیزه بخشی به خاک صحرا
***
حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
می فروشم گوشوارم را اگر پیدا شود
در عوض انگشتری زیبا برایت میخرم
جغرافیای درد زمین کربلا نداشت
این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیت ها مرا به چه رنجی که وا نداشت
تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت...
نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود
پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل
گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود
عطر جا مانده از او یک تنه یک قمصر بود
هر کس ز پدر کینه به دل داشت تو را زد
یک پیر لعین نیزه نداشت با عصا زد
آنقدر زد آخر که عصا شد دو سه تکه
راضی نشد و بر دهنت با کف پا زد...
***************