این قدر پا بہ پا نکن... از دست می رویمـ...
ترسمـ کہ چشمـ بندمـ و ..دیگر نبینمت....
- ۰ نظر
- ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۱۱
اینجـــا ابتدای آخرین زمستان ِ بی توست
صـــدای مرا از عمق ِ فاجعه میشنوی
قبل از آمدن بهــــار
یا می آیی
یا می روم....
پی نوشت:
ترسم تو بیآییی و من آن روز نباشم ...
گوشه گیری من از غایت دین داری نیست
آنــقدر زخــــم به مولا زده ام غمگــــــــینم
نـــامه هایے ، که براے آمــــدنت انداختیم . . .
در 【چـــاه جمـــکران】 . . .
رکـــــورد نــــامه هاے ✘ کوفـــیــان ✘ را زد . . .
دعـــا کــــن "کوفــ✘ ـے" نباشیم . . .
◥ مهــــدے جـــــان ◣. . .
گاهی اگربا ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگر در چاه ،مانند پدر،آه
اندوه مادر راحکایت کرده باشی
گاهی اگر زیردرختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی
آقا به جان عمۀ غم دیده ات بیا
شایسته نیست این همه دوریِّ بین ما
اشک محرمی من و سوز آهِ تو
از جنس کربلا شده این شور و شین ما