زبان حال....
چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۵۴ ب.ظ
قصد این بار من از شعر که آقا بوده
قسمت انگار کمی روضه زهرا بوده
زهر در تن نه که از غم جگرش می سوزد
یاد مادر که بیفتد به سرش می سوزد
غرق آتش در و پروانه پرش می سوزد
از همان روز حسن با پدرش می سوزد
کودکی بود ولی رنج پدر پیرش کرد
غم مادر دگر از زندگی اش سیرش کرد
نه فقط زخم زبان از همه مردم بوده
زهر در بین غم وغربت او کم بوده
قاتلش آتش و آن خانه و هیزم بوده
دست سنگین همان کافر دوم بوده
بعد هم تیر کفن را به بدن دوخته بود
داشت آن روز به لب روضه ای از سر می خواند
قصه درد وغم وغربت حیدر می خواند
داشت از سوز جگر روضه مادر می خواند
بعد هم روضه جانسوز برادر می خواند
چشمش افتاد به چشمان برادر، با آه
گفت لا یوم کیومک به ابا عبدالله
((دل من دست خودش نیست اگر می شکند))
قصه کرببلای تو کمر می شکند
دل زینب هم از آن رنج سفر می شکند
بر سر دیدن تو شام چه سر می شکند
صوت قرآن تو در شام شنیدن دارد
چوب دست از لب ودندانت اگر بردارد
مهدی چراغ زاده
- ۹۱/۱۱/۰۴
علیگویان، شکیبایی بنوشیم
بیا از جام دلهای شکسته
دوبیتیهای زهرایی بنوشیم
برون آ لحظه ای از بند رویا
بخوان تسبیح ، تسبیحات زهرا
دلت گر تنگ دیدار خدا شد
بیا از پله های عرش بالا
بخوان تسبیح ، تسبیحات زهرا