- ۲ نظر
- ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۹:۴۵
اتفاقی عجیب افتاد
امروز تو تعزیه خوانی ناگهان پرچم حضرت عباس رو آورند تو مجلس
نگاهش کردم و بوسیدمش
و دیگر اشک های لعنتی نگاشتند دقایقی با سقای لب تشنه دردل کنم
عجیب حالی بود و عجیب روزی
هر وقت سیلی خوردی بگو (یا زهرا)
هر وقت دستت رو بستند بگو (یاعلی)
هر وقت بی یاور شدی بگو (یا حسن)
هر وقت آب خوردی بگو (یاحسین)
اما اگر تشنه شدی ، آب نخوردی ، دستتو بستند ، بی یاور شدی ، سیلی خوردی بگو (امان از دل زینب)
منبع : طلوع فجر نوکر امام زمان العجل مولا
نـــامه هایے ، که براے آمــــدنت انداختیم . . .
در 【چـــاه جمـــکران】 . . .
رکـــــورد نــــامه هاے ✘ کوفـــیــان ✘ را زد . . .
دعـــا کــــن "کوفــ✘ ـے" نباشیم . . .
◥ مهــــدے جـــــان ◣. . .
همه دارند به پابوسی تو می آیند
طبق ِ معمول من ِ بی سر و پا جا ماندم ...
در شهر کوفه بود که بال و پرم شکست
نزدیک خانه ی پدریّ ام سرم شکست
وای از عبور کردن مثل غلام ها
وای از نگاه های سر پشت بام ها
باور نمی کنی که سرم سایبان نداشت؟!
در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت؟!
تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم
تقصیر من چه بود؟ برادر نداشتم
از بس رسید سنگ به سمت جبین من
نزدیک بود پاره شود آستین من
منبع : صفحه کلوب کبلای عباس دادخواه