همه دارند به پابوسی تو می آیند
طبق ِ معمول من ِ بی سر و پا جا ماندم ...
- ۳ نظر
- ۱۳ دی ۹۱ ، ۲۲:۰۰
همه دارند به پابوسی تو می آیند
طبق ِ معمول من ِ بی سر و پا جا ماندم ...
دیگر رقیه فهمید بابا دو بخش دارد
بخشی به روی نیزه بخشی به خاک صحرا
***
حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
می فروشم گوشوارم را اگر پیدا شود
در عوض انگشتری زیبا برایت میخرم
آب را گل نکنید
شاید از دور علمدار حسین
مشک طفلان بر دوش
زخم و خون بر اندام
می رِسد تا که از این آب روان
پر کند مشک تهی
ببرد جرعه ی آبی برساند به حرم
تا علی اصغرِ بی شیرِ رباب
نفسش تازه شود
و بخوابد آرام
جغرافیای درد زمین کربلا نداشت
این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیت ها مرا به چه رنجی که وا نداشت
تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت...
ای آب فرات از کجا می آیی ؟
ناصاف ولی چه باصفا میایی
خود را نرساندی به لب خشک حسین (ع)
دیگر زچه رو به کربلا میائی ؟
خداوندا تو میدانی در آندم
چرا دست دعایم را نشاندم
نماز بی قنوتم را شب پیش
خدا، پشت سر عباس خواندم
رسیده عصر عاشورا، در این سو
صدای شیون و آن سو هیاهو
صدای اجنبی می آید از دور
علمدار حسین بن علی کو؟!؟