زینب گفت: {ح س ی ن} جان رقیه جامونده شهر شام
بخشودگی اهل گنه در صف محشروابسته به یکچرخش چشمان حسین است ...
عمریست شدم از کرمت شرمندهاز مرحمت دَمادمت شرمندهدر آخر روضه های تو می گویماز اینکه نمُردم از غمت شرمنده
تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردمچو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردممسافر از برای یار سوغات آورد امامن از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم...
گفت ضمایر را بشمار گفتم من ،،، من ،،، من ،،، من ،،، گفت فقط مـــــن !!!؟؟؟؟؟؟؟ گفتم آری... همگی رفته اند زیارت ارباب و فقط منم که اینجا تنها مانده ام...
قرآن و اهل بیت نبی اصل سنت استهر کس جدا ز این دو شود،اهل بدعت استما از الست طایفه ای سینه خسته ایمما بچه های مادر پهلو شکسته ایمامروز اگر که سینه و زنجیر می زنیمفردا به عشق "فاطمه" شمشیر می زنیم
ای پادشه کرببلا فطرس پر سوخته ماییمکه از آن روز دهم غرق عزاییمهمه در حال نواییمکه دلتنگ اذان حرم کرببلاییم
بسى پادشاهى کنم در گدایىچو باشم ،گداى گدایان زهراء
جانـت بـه کــویــر تفتــه دریـا بخشید /هفتاد و دو گل ، به متن صحرا بخشیدبـــا جلـــوه ی کــربـلای عـاشـورایی /خـون تــو بـه رنگ سرخ معنا بخشید . . .
آسمان تکیه به دستان تو دارد عباسمرغ دل، خانه در ایوان تو دارد عباسدر حریمت نه فقط دل شدگان حیرانندعشق هم دست به دامان تو دارد عباس