فرات - پایگاه اشعار مذهبی

فرات سرور آب های دنیا و آخرت است و آب دو ناودان از ناودان های بهشت در آن جاریست

فرات - پایگاه اشعار مذهبی

فرات سرور آب های دنیا و آخرت است و آب دو ناودان از ناودان های بهشت در آن جاریست

✜ حــسـن تـب دارد، در خـواب گویـد نــزن سیـلـے 【ستمــگـر】 درد دارد):˙·٠•●♥

آخرین مطالب

۱۴۸ مطلب با موضوع «امام حسین ( ع )» ثبت شده است

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد

 

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد

  • جواد نصیر

خنجر کشیده اند خدا را رضا کنند

خود را به زور در دلِ گودال جا کنند

اینجا که گود بود چرا خورده ای زمین؟

جایی دگر نبود سرت را جدا کنند؟

  • جواد نصیر

چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را؟!
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را؟!

شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی
ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را

منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد
وگرنه که تو می دهی جواب هر سلام را

  • جواد نصیر

آقا به جان عمۀ غم دیده ات بیا
شایسته نیست این همه دوریِّ بین ما

اشک محرمی من و سوز آهِ تو
از جنس کربلا شده این شور و شین ما

  • جواد نصیر

این من و هجر تو و حال به هم ریخته ام
رحم کن بر من و احوال به هم ریخته ام

منم آن عاشق جامانده ی روز عرفه
سر به زیرم سر اعمال به هم ریخته ام

آرزو داشتم امسال بیایم عرفات
گریه دار از غم هر سال به هم ریخته ام

  • جواد نصیر

من نوکرم به خدمت ارباب دلخوشم
نوکر نبوده ای که بدانی چه می کشم

هر کس به عشق هیئت تو کرده خدمتی
من کفش جفت می کنم و مست و سرخوشم

در قبض و بسط روح ولی مانده ام هنوز
شرمنده تلاطم این نفس سرکشم

  • جواد نصیر

پیش چشمم تو را سر بریدند
دست‌هایم ولی بی‌رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود

گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
قفل بر دست و دندان من بود
لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد
بی‌تو آن خیمه زندان من بود

  • جواد نصیر

با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن
من را برای نوکری ات انتخاب کن

هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم
اما مرا ز گریه کنانت حساب کن

من را به حق مادرت ارباب رد مکن
امشب بیا به خاطر زهرا ثواب کن

  • جواد نصیر

با سر رسیده ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست

شبها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست

باید برای شستن گلزخمهای تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست

  • جواد نصیر

هر روز می سوزی و خاکستر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری

"خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی
دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری

برگشته ای؛ این را کسی باور نمی کرد
برگشته ای؛ این را خودت باور نداری

  • جواد نصیر